29/5/91 صبح یک روز تابستونی بعد از حموم گرم به همراه بابایی ساینا خانوم در حال دلبری کردن از بابایی و مامانی. مرحله اول ایمن سازی خونه تموم شده و در حال تدارک مرحله جدیدیم ساینا جون در حال بازی با تشت. تشتو یا هر چیزی رو که بتونی دستاتو می زاری روش و اونو هل می دی جلو. وقتی ما بهت توجه نمی کنیم می خوابی رو زمین و شروع می کنی به حرف زدن. خوب اینهم خواب عمیق عشقم. ساعت حدود 10:30 شبه و اولین باری که تو این حالت خوابیدی. البته شما روی یک تشک که کنار اتاقته می خوابی. چون خیلی خیلی غلت می زنی تا بذاریمت تو تختت بیدار می شی. راستش من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما تو اتاق خو...